از هر دری سخنی و بعدا نوشت مهم
نوشته شده توسط : مامان نازنین
JellyMuffin.com - The place for profile layouts, flash generators, glitter graphics, backgrounds and codes
طاعات و عباداتتون قبول  ما رو که فراموش نکردید؟؟؟
 
همسری روز شنبه رفت مسافرت قبل از سفر
همسری:خانومی من لب تاب رو لازم دارم
من: اصلا حرفشم نزن فکرشو بکن تو نیستی لب تابم نباشه که دق میکنم
همسری:کامپیوترو از زیرزمین میارم نصب میکنم تازه نصف روز بیرونی وقتی هم برمیگردی خسته ای خیلی که نمیشینی پای نت
 
من: خب چون وقت ندارم لب تابو میخوام دو ساعت طول میکشه اون کامپیوتر اوراق روشن بشه سه ساعت هم باید صبر کنم تا صفحه نت باز بشه منم خسته حوصله ندارم
همسری:باشه 
 
و اینچنین شد همسری بی خیال بردن لب تاب شد و الان در خدمت شما عزیزان هستم
فکرشو بکنید دو هفته بدون همسری و لب تاب و وبلاگ
چهارشنبه با فاطمه از مهد اومدیم و خیلیییییی خسته شده بودم فاطمه گفت مامان گرسنمه گفتم باشه الان یه دونه ماست بخور من یه کم میخوابم بعد با هم غذا میخوریم سه ساعت مونده بود تا افطار یک ساعت بعد لباسهاشو اورده مامان میشه یباسامو عوض بِکُنی؟؟؟ لباسهاشو عوض کردم دوباره خوابیدم یه دفعه چشمامو باز کردم ساعت ۱ نیمه شب خونه آرومه و تاریکبا خودم میگم اِ چرا صبح نمیشه؟؟ راستی شام چی خوردیم؟؟ فاطمه کجاست؟؟
یادم اومد که اِی وایییییییییی من شش هفت ساعت خوابیدم فاطمه عروسکشو بغل کرده کنارم خوابیده ولی من اصلا متوجه نشدم واااای خدا مرگم بده نه پوشکشو عوض کردم نه غذا بهش دادم لامپهام خاموش بوده برنامه کودک هام تموم شده حتما ترسیده اومده اینجا خوابیده 
فاطمه بیدار شد و رفتیم غذا خوردیم بیشتر از صد بار ازش معذرت خواستم  و گفتم دیگه وسط روز نمیخوابم تا طفلی تنها نمونه بعدش هم انقد ناراحت بودم و عذاب وجدان نمیزاشت بخوابم و تا ساعت ۵ صبح بیدار بودم ساعت هفت هم رفتم سرکار
دیروز نزدیک تلویزیون نشسته بود و برنامه نگاه میکرد هر چی گفتم بیا بشین عقبتر چشمات ضعیف میشه   میگه همینجا خوبه دیگه هر چی بهش گفتم بیا عقبتر گوش نکرد  کارتون هلوکیتی شروع شد بدو بدو رفته عروسکشو آورده که مامان ببین مثل هَمَنمنم از فرصت استفاده کردم فاطمه جان هلوکیتی میگه به فاطمه بگو بره عقبتر بشینه چشماش ضعیف میشه نگاه کن  اونجا نوشته یهو انگار آیه نازل شده باشه رفت عقب: هیو کیتی میگه عقبتر بشینم چشمام ضعیف میشه باشه هیو کیتی عقبتر یَفتمهم خندم گرفته بود هم حرصم در اومده بود منم که همینو گفتم
 
 چند روز پیش یه دونه آدامس ازم گرفت قورتش داد گفتم دیگه آدامسو قورت نده دلت درد میگیره
 گفت:اصلا دلم درد نمیکنهدوباره دیدم آدامسو قورت داد با تعجب گفتم اِ چرا قورتش دادی الان میره تو شکمت نچ نچ نچ نچ بغض کرد و گفت نه دیگه قورت نمیدم دوست ندارم بره تو شیمکم و خوشبختانه دیگه آدامس قورت نمیده
 
 بعدا نوشت:تو دوران دبیرستان یه دوست خیلی خوب داشتم که عقد کرده بود و آخرین بار سال ۸۳ تو خیابون دیدمش و دیگه ازش خبر نداشتم از چند تا از دوستای دیگه پرسیدم ولی هیچکس ازش خبر نداشت  آرزو داشتم دوباره ببینمش هر بار حرف از دوست میشد داغ دلم تازه میشد امروز   این پستم نصفه بود که لب تابم خاموش شد و منم بیخیالش شدم و زنگ زدم به یکی از دوستای دوران دبیرستان و سراغ دوست مورد نظرمو گرفتم ولی بازم خبر نداشت البته شماره خونشون رو داشتم ولی از اونجا رفته بودنخلاصه رفتم سراغ دفتر تلفن دوران دبیرستان و گفتم یه بار دیگه زنگ میزنم شاید مستاجرشون خبر داشته باشه که شماره خالشو دیدم و زنگیدم به خالش و شمارشون رو گرفتم و کلی باهم حرف زدیم و تجدید خاطره کردیم صداش هنوز آروم بود و دلنشین و حرفهاش آرامش بخشبعد از شش سال بهترین دوستم رو پیدا کردم و خیلی خیلی خوشحالم مبارکه جون خیلی دوستت دارم باور کن از حرف زدن باهات سیر نشدم و دیدنت هم یکی از انگیزه های اومدنم به ایران

عزیزم خودت که میدونی قلم خوبی ندارم ولی همون چیزی که تو دلم بود رو برات نوشتم
کشهای دور دستشو ببینید اومده میگه مامان یه دونه عسک بگیر از دستم
دیشب منتظر حوریه خانوم اینا بودیم تا بیان دنبالمون و بریم مسجد
هیو کیتی مایه(مال)من خِس(خرس) مایه نینی جان
صندلیشو از ماشین خودمون آوردیم بیرون و منتظریم میگه اینا خسته شدن بیشینن
برا همین امروزه نزدیکه مهدشون که بازم خودش گفت یه دونه عسک بگیر
قربون چشمای خوشگلت برم عزیز دلم
جمعه هفته گذشته بعد از یه بارندگی شدید نمای بیرون از پنجره اشپزخونه 
 




:: بازدید از این مطلب : 544
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 12 شهريور 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: